نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

 

- در صفت دنيا و جنگ عمومي دوم (1)

جهان و هر چه در او هست منتهي به فناست * * * به چيز فاني دل مرد ننهد ار داناست
به روي آب بود پايه ي بناي جهان * * * بر آب خانه نهادن نه شيوه ي عقلاست
در اين سراي کسي جاودان نخواهد ماند * * * روند جمله اگر پير باشد ار برناست
دو دست دارد دنيا و در يکي زدو دست * * * نهفته زهري و در دست ديگرش حلواست
لها خليل في کل ساعه چه درست * * * لها قنيل في کل لحظه چه بجاست
وليک اينجا يک نکته ي دقيق بود * * * که فهم آن کند آن کس که گوهرش والاست
چنان که هست جهان خود به خود ندارد عيب * * * که عيب و نقصي اگر هست در جهان از ماست
نيافريد خداي اين جهان به بيهوده * * * به آنچه کرد خدا کي مجال چون و چراست
خداي در ما هرگونه نيرويي بگذاشت * * * که حکم جمله روان در جوارح و اعضاست
به دستياري اين گونه گونه نيروها * * * من و تو را به عمل هاي خويش استيلاست
تميز خوب ز بد انتخاب خير ز شر * * * وظيفه اي است که در اختيار ما و شماست
تو خوب باش که هر چيز بر تو خوب آيد * * * که پيش ديده زشت آنچه هست زشت نماست
تو با رضاي خدا کار اگر کني بيني * * * که کارهاي تو خود جملگي به وفق رضاست
چون قدرت بد و خوب است در کف من و تو * * * چرا به سوي بدي پاي ما همي پوياست
چو اختيار نهادند در تو هر چه رسند * * * ز شرّ و خير مکن کاهلي مگو که قضاست
جهان چو کوه بود کارهاي ماست صدا * * * بَدَ ارَ رسدمان يا خوب بازگشت صداست
جهان مقام صلاح است رستگاري و خير * * * چون مرد اهل صلاح و فضيلت و تقواست
ولي چو مرد بد اخلاق و زشتکار بود * * * جهان سراي بدي ها و زشتکاري هاست
به ما همي گذرد همچنان که بر حيوان * * * اگر هزار بهار و خزان و صيف و شتاست
اگر فضايل و اخلاق مردمي مي بود * * * کز آن وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست
ميان آدمي و گاو و خر چه فرق مي بود * * * جز اين غريزه که اين صامت است و آن گوياست
مگر نگفت پيمبر جهان چه مزرعه اي است * * * که هرچه تخم فشاني در آن به نشو و نماست
ز گندم آيد گندم ز جو برويد جو * * * چنان که حنظل و خرما ز زحنضل و خرماست
تو تخم پاک بيفشان در اين زمين و بين * * * که بار او همه فيض است و سود و برگ و نواست
اگر بزرگان گفتند ترک دنيا کن * * * غرض نه دنيا بل خوي هاي نازيباست
اگر سعادت ابنا جنس را من و تو * * * فراهم آريم آنسان که در خورست و سزاست
جهان براي من و تو بهشت عدن شود * * * وگرنه آتش سوزان و مار جانفرماست
زبي وفايي دنيا مزن دو دست بر سر * * * که هر چه بر سر ما مي رود ز جنس دوپاست
بلند و کوته و خرد و کلان ضعيف و قوي * * * سپيد و زرد و سيه مالداريا که گذشت
حقوق دانان گفتند جمله انبازند * * * علي السويه در اين چيزها که در دنياست
ولي تساوي و انصاف و عدول و آزادي * * * در اين زمانه همه لفظ هاي بي معناست
اساس برده فروشي ز بن برافکندند * * * به اين بهانه که ننگين کن رجال و نساست
ولي ضعيف و قوي هر که بود و هر جا بود * * *مسلم آمد آن بنده است و اين مولاست
زمامدار سياست چه باک ار به عهود * * * نظر نداشته باشد که حرف جزو هواست
حقوق هر چه بود دست خورد جور سزد * * * نفوس هر چه بود پايمال ظلم رواست
فداي يک تن چندين هزار تن جايز * * * فناي نوع براي بقاي فرد سزاست
غرض نفوذ سياست بود دگرها هيچ * * * نظر بقاي رياست بود بقيه خطاست
جدال از پي غصب قيادت خشکي است * * * نزاع بر سر حصر سيادت درياست
فريب دادن مردم به حرف هاي دروغ * * * بزرگتر هنر مرد مصلحت فرماست
مقام مرد سياستمدار بين کاو او * * * نه از خداي هراس است و نه زخلق حياست
سرش خوش است و به بانک بلند مي گويد * * *که کار من همه قتل و چپاول و يغماست
کسي که با من از حق سخن کند دهنش * * * به مشت کوبم کو ياوه گوي هرزه دراست
به گوشم ار برسد ناله اي ز مظلومي * * * جواب ناله حوالت به توپ رعد آساست
به هيچ چيز سياستمدار قانع نيست * * * که خود سياست بدتر ز رنج وهم زبلاست
جهان هميشه چنين بوده است و خواهد بود * * * شعار امروزآيين مردم فرداست
فجايعي که در اين عصر روي کار آمد * * * همان حوادث جنگ سکندر و داراست
سلاح آن روز ارنيزه بود و تيرو کمان * * * هم اينک اژدرفکن و يا هواپيماست
جماعتي که مهمات و معضلات امور * * * به دستشان در چون پنبه در کف جولاست
گر اندکي به خود آيند و بر مصالح خويش * * * دهند رجحان آن مصلحت که جامعه راست
نه جنگ ماند و نه دشمني نه خونريزي * * * همه حکايت صلح و صفا و مهر و وفاست
ولي چه سود که جز سود خود نمي خواهند * * * اگر چه جمله زيان بهر مردم دنياست
بود که مرد سياستمدار و دانشمند * * * نخواهد آنچه در آن ظلم و زور و جور و جفاست
وليک حبّ رياست عنان مرد کشد * * * بد آنچه مايه ي آزار بندگان خداست
خداي بايد مر مرد را دهد توفيق * * * که کف نفس کند ورنه نفس اژدرهاست
هزار حکمت و منطق به کار مي نايد * * * چو مرد دستخوش حرص و شهوت است و هواست
هواي نفس چو غالب شود زبون گردد * * * حکيم اگر چه افلاطون و بوعلي سيناست
ز شر نفس خدايا تو حفظ کن ما را * * * که اين بزرگترين حاجت است و استدعاست
من اين چکامه چنان ساختم که حافظ گفت * * * همان که طرفه غزل خوان عالم بالاست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود * * * رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
هم آن قصيده ي معروف انوري که بگفت * * * همان که قصر سخن را يگانه بزم آراست

آغاز جنگ دوم جهاني (2)

ژنو – مهرماه 1318
رسيد اهرمن شوم کينه پرور جنگ * * * نشست ديو سياه گناه بر اورنگ
فرنگ پايگه آز باشد و نه شگفت * * * از اينکه جنگ دوم نيز شعله زد ز فرنگ
به سان جنگ جهانگير اوّلين ترسم * * * که گردد اين دومين جنگ هم دراز آهنگ
اگر چه نيک بداند دو کينه جوي گروه * * * که جنگ تلخ کند کام هر دو را چو شرنگ
به خون کنند شنا صد هزارها سرباز * * * شود خراب، زمين صد هزارها فرسنگ
رسد چو جنگ به پايان بجز تباهي و مرگ * * * زهر دو سوي کسي را نيايد اندر چنگ
وليک باز به فرمانبري ز آز و نياز * * * نهند روي به جنگ و نمي کنند درنگ
زنند لاف تمدن وليک عصر حجر * * * از اين توحّش عصر جديد دارد ننگ
به جاي آنکه کند داوري زبان و قلم * * * ز کينه گفت و شنودي کنند توپ و تفنگ
زبمبِ کرکس آتش فشان به شهر و به ده * * * پديد شعله و خون گردد و غريو و غرنگ
تو گويي آن همه طيّاره هاي آتشبار * * * بود بلاي مهيبي ز آسمان آونگ
ز تانک سوخته و کشتگان خون آلود * * * به کشت تفته ي عيان منظري است رنگارنگ
به عهد غاراگر آدمي پي پيکار * * * سليح ساختي از استخوان و شاخ و سنگ
به قرن بيست بشر بهر کشتن همجنس * * * زند به کار نه صد بل هزارها نيرنگ
به کار صلح تو گويي به جاي پيشروي * * * به قهقرا رود اين کژ نهاد چون خرچنگ
اگر شکار بود پيشه ي وحوش و سباع * * * وگر شدند در اين کار شهره ي شير و پلنگ
به چنگ و دندان آنان شکار خود شکرند (3) * * * چه گور و گاو به پيش آيد و چه عُزم (4) و چه رنگ (5)
وليک آدمي امروز توپ و اژدر و تانک * * * برد به کار، چو ديروز تيغ و تير خدنگ
به جنگ سر نزند از وحوش و ويراني * * * بشر به بشر و به ويرانگري است پيشاهنگ
***
جهان شده است چو درياي خون و هيتلر دون * * * در آن ز فرط شقاوت شنا کند چو نهنگ
اگر به کشتن و ويرانگري آتيلاوار * * * به سيل و صاعقه چنگيز شوم شد همسنگ
ز کشته پشته و از پشته گرمسار بساخت * * * خداي مفسده تيمور ديو سيرت لنگ
ز بدسگالي و نامردمي و خونخواري * * * شده است عرصه بر آنان زننگ هيتلر تنگ
اميدوار چنانم که چون فرشته ي صلح * * * زدايد از دل صاحبدلان گيتي رنگ
دگر ز روي زمين جنگ و کين شود زايل * * * دگر کسي نکند در جهان به جنگ آهنگ
هماره اين همه زردربهاي گل افشاند * * * به جاي بمب شررپاش و آتشين نارنگ (6)
سپيدپوست شود سرخ پوست را همتا * * * به زردپوست برابر شود نژاده ي زنگ
دگر ز خون نشود سرخ فام دانوب (7) و راين * * * نواي مرگ نخيزد دگر زنيل و زگنگ
نگار من سزد امروز کاندر اين پيکار * * * رخ من و تو شود از ملال پر آژنگ
دعا کنيم که روزي شود بسيط زمين * * * ز نقش صلح و صفا چون صحايف ارژنگ

شعله ي جنگ

ناگهان شد به پا هياهويي * * * که جهان بر جهانيان شد تنگ
انقلاب اوفتاد در خورشيد * * * کرد گيتي به نيستي آهنگ
عارفي اين سخن شنيد و بگفت * * * هيچ از اين ماجرا نيم دلتنگ
زآنکه در اين جهان پهناور * * * همه جا هست حرف شيشه و سنگ
از ميان رفته صلح و يکرنگي * * * واي از اين مردمان پست دو رنگ
ظاهري صاف و ساده و آرام * * * باطني پر ز حيله و نيرنگ
در سخن هم نواي کبک و غزال * * * در عمل هم عنان شير و پلنگ
آفتابا فرست آتش خويش * * * مکن اندر ره صواب درنگ
که مگر شعله ي تو سوزاند * * * در جهان ريشه ي شقاوت و جنگ

مبارزه با جنگ

عالم تاريخ است اکنون شرح حال جنگ ها * * * در پي هر جنگ کسب نام ها و ننگ ها
گه ز بمباران سخن گويد گهي از قتل عام * * * و ز پي کشتار مردم حيله و نيرنگ ها
تا شود فتحي ميسّر بهر سرداري بزرگ * * * کشتن سربازها، سرتيپ ها، سرهنگ ها
غاصب و ظالم بود در ديده ي تاريخ، نيک * * * گر چه باشد نيک نامي دور از او فرسنگ ها
گر به خون غلتد هزاران طفل و ميليون ها نفر * * * سينمايي پيش او باشد ز رنگارنگ ها
ور که سرداري فتد از پايه هنگام جدال * * * بر سر از افسوس کوبد خشت ها و سنگ ها
نام صلحي کر برد بعد از نبردي آتشين * * * هست پيماني به سود فاتحان جنگ ها
از وفا و مهرباني نيست در آن صفحه اي * * * تا شود خرّم دل افسرده ي دلتنگ ها
کاش تاريخ جهان زين پس دهد تغيير حال * * * در ره آداب انساني نوازد زنگ ها
گر دليري را ستايد مقصدش باشد دفاع * * * ني که دارد بر تجاوز نقشه و آهنگ ها
داستان ها گويد از آزادگان صلح جوي * * * آن که عمر خويش داده در ره فرهنگ ها
نيک مردان را شود حامي به جان ظالمان * * * آدميّت را کند تحسين به جاي جنگ ها

جنگ جهاني (8)

خنجر روزگار خونريز است * * * مرگ با زندگي گلاويز است
کارزار است و کينه و کشتار * * * رقص شمشير و برق مهميز است
گويي از قهقراي چرخ زمان * * * عصر تيمور و عهد چنگيز است
فتنه مي بارد از همه آفاق * * * پارسايان صلاي پرهيز است
دشنه ي کين هر چه شيرويه * * * تشنه ي خون هر چه پرويز است
دامن افشان به خيمه هاي سحاب * * * موج اين لجّه بلاخيز است
سينه ها چون تنور لاله ي باغ * * * گويي از درد و داغ لبريز است
چهره اي چون سپيده ي سحري * * * صف مژگان ستاره آويز است
دامن آويز خيمه ي شب تار * * * باز چشم من و شب آويز است
شمع قنديل قصر خواجه خموش * * * چشم خاتون چراغ دهليز است
چشم ها شب نهفته مي گويند * * * گوييا چشمه هاي کاريز است
زهرخند زمانه را با ما * * * طنزها تند و طعنه ها تيز است
بي همه چيز مردمي بوديم * * * هر چه با ما کنند ناچيز است
تاج کاوس طعمه ي تاراج * * * تخت طاووس بار شبديز است
اشک شيرين به خاک خسرو ريز * * * که حکايت شکايت آميز است
رفت بغداد و شهر ري بر باد * * * شهر يارا چه جاي نيريز است
فصل باغ و گل نهار گذشت * * * نوبت برگ زير پاييز است
گر که ناپلئون و گر رضا شاهي * * * آخرت داستان غم انگيزي است

صفحه اي از تاريخ (9)

در سال 1320 خورشيدي هنگام اشغال ايران توسط لشکريان انگليس و روس، اين قصيده که ظاهراً ناتمام به نظر مي رسد، سروده شده و مظالم همسايگان شمالي و جنوبي را به طور اجمال بيان کرده است.
ظلمي که انگليس درين خاک و آب کرد * * * نه بيورآسب کرد و نه افراسياب کرد
از جور و ظلم تازي و تاتار درگذشت * * * ظلمي که انگليس درين خاک و آب کرد
ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست * * * وان ديگري به کشتن نوذر شتاب کرد
نازي گرفت کشور و آيين نو نهاد * * * چنگيز کُشت خلق و خراسان خراب کرد
کرد انگليس آن همه بيداد و برسري * * * اخلاق ما تباه و جگرها کباب کرد
بشنو حديث آنچه درين ملک بي گناه * * * از ديرباز تا به کنون آن جناب کرد
اندر هزار و سيصد و هفت، آن زمان که روس * * * با ژرمن افتتاح سؤال و جواب کرد
آلمان بديد روضه ي هندوستان به خواب * * * تُرکش ز راه آهن تعبير خواب کرد
واندر فضاي شهر پتسدام، ويلهلم * * * بانيکلا به گفت و شنو فتح باب کرد
روباه پير يافت که آلمان به قصد شرق * * * دندان و پنجه تيز تر از شير غاب کرد
با روس عهد بست و شمال و جنوب را * * * اندر دو خط مقاسمتي ناصواب کرد
از غرب تا به مرکز و از شرق تا شمال * * * تسليم خصم چيره ي وحشي مآب کرد
بيمار گشت شاه و وليعهد نوجوان * * * روسي نمود لهجه و لگزي تياب کرد
روباه پير گشت ز دربار نا اميد * * * تدبير شاه پير و وليعهد شاب کرد
افکند انقلابي مشروطه را به ملک * * * درمان ناتواني و داروي خواب کرد
وانگه چو ديد مجلس ملّي است مردکار * * * با روس در خرابي مجلس شتاب کرد
از بيم هند کشور ما را کشيد پيش * * * و او را فداي منفعت بي حساب کرد
مجلس بر او فتاد و محمد علي به روس * * * نزديک گشت و بس عمل ناصواب کرد
زان روي در حمايت ما مجلس عوام * * * بر ضدّ کار شاه به دولت عتاب کرد

نفرين به انگلستان (10)

استاد بهار در سياست خارجي رويه ي انگلستان را در شرق بالاخص در ايران دوست نداشت و نفوذ آنان را مانع اصلاحات مي دانست. در جنگ عمومي دوم و هجوم قواي بيگانه ( در شهريور ماه 1320) به خاک ايران و بي رحمي هايي را که از آنان نسبت به اين کشور و مردمان آن سر زد، زير سر انگلستان مي پنداشت. با اين عقيده و ايمان، اين نفرين نامه را در سال 1321 خورشيدي خطاب به انگلستان سرود.
عجب در اينجاست که اغلب نفرين نامه هاي او مستجاب شده است.
اين قصيده، ظاهراً ناتمام مانده است و چون جنبه ي مطايبه و شوخي دارد، باعث رنجش کسي نخواهد بود.

انگليسا در جهان بيچاره و رسوا شوي * * * ز آسيا آواره گردي وز اروپا، پا شوي
چشم‌پوشي با دل صد پاره از سودان و مصر * * * وز بوير و کاپ، دل برکنده و در واشوي
باکلاه بام خورده با لباس مندرس * * * کفش پاره‌، دست خالي‌، سوي آمريکا شوي
چون که ياد آري ز پالايشگه نفت عراق * * * دل کني چون کوره و از ديده خون‌پالا شوي
چون به ياد آري ز آبادان و کشتي‌ هاي نفت * * * موج‌ زن از شور دل ماننده ي دريا شوي
چون کني ياد از عراق و ساحل اروندرود * * * قطره ‌زن در موج غم گه زير و گه بالا شوي‌
در غم خرماستان بصره و کوت و کويت * * * سينه ‌چاک و بي‌بها چون دانه ي خرما شوي
سود نابرده هنوز از پنبه‌زاران عراق * * * زير سنگ آسمان چون جوزق از هم واشوي
حاصل ملک فلسطين را نخورده چون يهود * * * خوار و سرگردان به هرجا سخره ي دنيا شوي
بگذري فرعون‌وش از تخت و تاج ملک مصر * * * غرقه همچون قبطيان در قلزم حمرا شوي
کوه طارق را سپاري با خداوندان خويش * * * وز جزيره ي مالت بيرون يکّه و تنها شوي
از عدن بگريزي و بندي نظر از حضر موت * * * بي‌خبر از العسير و غافل از صنعا شوي
بگذري از ماوراء اردن و ملک حجاز * * * فارغ از نجد و قطيف و مسقط و لحسا شوي
خطّه ي بحرين را سازي به ايران مسترد * * * بي‌نصيب از غوصگاه لؤلؤ لالا شوي
راه بحر احمر و عمان ببندد بر تو خصم * * * لاجرم بهر فرار از راه افريقا شوي
چون به‌ نوميدي گذر گيري تو از ( بن‌اسپرانس )‌ * * * زي سيام و برمه و زيلند، ره‌پيما شوي
دشمن آيد از قفايت چون سحاب مرگبار * * * زان سبب گيري طريق برمه و آنجا شوي
قلعه ي ستوار سنگاپور راگيري حصار * * * چند روزي برکنار از جنگ و از دعوا شوي
و آخر از بيم هجوم و انتقال اهل هند * * * جامه‌دان را بسته و يکسر ... شوي
عشق بلع نفت خوزستان و موصل را به گور * * * برده و آواره از دنيا و مافي ها شوي
بگذري از ايرلند و سرکشي ز اسکاتلند * * * زير ... و ايرلند و عرب دولا شوي
اي که گفتي هست مرز ما کنار رود رن * * * زود باشد کز کران تايمز ناپيدا شوي
طعمه ي خود فرض کردي جمله موجودات را * * * وقت آن آمد که يکسر طعمه ي اعدا شوي
اختلاف افکندي و کردي حکومت بر جهان * * * شد دمي کز اتحاد خصم بي‌ملجا شوي
بودي اندر عقل و دانايي و بينايي مثل * * * خواست حق تاکور گردي‌، کر شوي‌، کانا شوي
از حِيَل کاليوه و شيدا نمودي‌ شرق را * * * گاه آن آمد که خود کاليوه و شيدا شوي
خوردي و بردي تو افريقا و مصر و هند را * * * خودکنون مانند هند و مصر و افريقا شوي
ساختي از نادرستي کار مردان بزرگ * * * باش تا خود بر سر اين نادرستي‌ها شوي
هرکجا ديدي جوانمردي ‌وطن‌ خواه و غيور * * * از ميان برديش تا خود در جهان آقا شوي
با فريب و خدعه کشتي صاحبان هند را * * * تا چو طاعون و وبا در هند پابرجا شوي
برکف هر جابر و مردم کشي‌،‌ در شرق و غرب * * * تيغ دادي تا به دست او جهان پيرا شوي
هند و افغان را تهي کردي ز مردان فکور * * * تا تو خود تنها درآن معموره ملک‌آرا شوي
مانع بسط تمدن گشتي اندر ملک شرق * * * تا بدين مشتي خرافي صاحب و مولا شوي
هرکجا گنجي نهان‌، يا ثروتي ديدي عيان * * * حيله‌ها کردي که خود آن گنج را دارا شوي
عهدها کردي و پيمان‌ها به شاهان قجر * * * کز نهيب قهر روس اين ملک را ملجا شوي
چون زمان جنگ پيش آمد کشيدي پاي پس * * * تا به جلب روس نايل‌، از فريب ما شوي
عهد بستي بي‌طرف ماني تو در کار هرات * * * چون پسنديدي که ناگه بر سر حاشا شوي‌؟
چون به‌ پاس‌ قول و عهدت جانب افغان شديم * * * بهتر آن ديدي که با ما داخل دعوا شوي
مدت يک قرن شد تا تو درين ملک ضعيف * * * گه نشاني شاه وگه سرمايه ي غوغا شوي
گه کني تحريک و از پاي افکني ميرکبير * * * تا پس از او حامي دزدان بي‌پروا شوي
گاه در افکندن شوستر شوي همدست روس * * * تا در ايران بي‌رقيب انباز هر يغما شوي
آتش جنگ عمومي را نمايي شعله‌ور * * * قتل ميليون‌ها جوان را علت اولي توي

گله از انگلستان (11)

اين قصيده در سال 1321 خورشيدي در هنگامه ي جنگ جهانگير دوم و اشغال ايران توسط نيروهاي انگلستان و شوروي گفته شده و در آن به نهايت تأسف و بسائقه ي حس وطن خواهي از اشغال ناجوانمردانه ي ايران و آوردن اُسرا و سربازان لهستاني به کشور و فشار نيروهاي اشغال به مردم رنج ديده ي ايران و اتلاف ارزاق عمومي و ايجاد قحط و غلا، ياد کرده و انگلستان را به باد انتقاد گرفته است.

يک‌ ره از ري سوي لندن گذر اي پيک شمال * * * برازين شهر بدان شهر يکي صورت حال
بحر اخضر چو فرو ريزد در تنگه ي مانش * * * تنگه ي مانش چو پيوندد با بحر شمال
از پي حفظ وطن کرده به پا رايت حرب * * * وز ره پاس شرف بسته ميان بهر قتال
حشم و لشکر برده به فراز و به نشيب * * * سپه و سنگر بسته به وهاد و به تلال
توپ‌ها بيني بگشاده دهان ميلاميل * * * دشت‌ها بيني‌، ز انبوه حشر مالامال
نوجوانان پوشيده به تن جامعه ي جنگ * * * شير مرداني بگرفته به کف تيغ جدال
بانوان بيني در سعي و عمل چون مردان * * * پيرها بيني خندان و دوان چون اطفال
باغ‌ها بيني سرسبز به مانند بهشت * * * کاخ‌ها بيني ستوار به کردار جبال
مجلس عامه نشسته به سئوال و به جواب * * * مجلس خاصه ستاده به جواب و به سئوال
سائسان بيني هريک چو فلک بي‌آرام * * * تاجران يابي هريک چو طبيعت فعال
به تن و توش‌، جوان و به بر و دوش‌، قوي * * * به روش، تند خرام و به سخن چرب ‌مقال
به سخن گفتن صافند و صريح‌اند و صديق * * * به عمل کردن جلدند و جسورند و جوال
کوه درکوه موتور بيني و طيّاره و توپ * * * دشت در دشت سپه بيني و ترتيب نزال
ناو جوشن‌ور بيني زده صف اندر صف * * * مرغ بمب‌افکن يابي زده بال اندر بال
مرغ بمب‌ افکنشان‌ تيزتر از مرغ هوا * * * ناو بالن ‌برشان بيشتر از ماهي بال
ببر از مردم غم‌ديده ي ايران خبري * * * سوي آن کشور و آن مردم پاکيزه ‌فعال
بازگو کاي متمکّن شده از دولت شرق * * * هيچ دانيد که در شرق چه باشد احوال‌؟
چند قرن است که با مشرقتان پيوند است * * * گشته ازشرق سوي غرب روان سيل منال
گيرم اين آب و زمين گشت ز بيگانه تهي * * * هم از استقلال افزود به جاه و به جلال
چون ‌جماعت ‌رود از دست‌، ‌چه سود آب ‌و زمين * * * چون رعيت فتد از پاي‌، چه سود استقلال‌
مشرق از مشرقيان خالي اگرگشت‌ شود * * * مسکن وحشي تلموق و صعاليک ارال
جلوه و زيب و جمال همه‌تان از شرق است * * * رحم آريد بدين جلوه و اين زيب و جمال
شرق بازار بزرگ است و شما بازرگان * * * با خود آييد که بازار تهي شد ز اموال
هيچ با حاصل دهقان نکند سيل ملخ * * * آنچه با حاصل اين ملک نموديد امسال
همه برديد و چريديد و بگرديد انبار * * * ز حبوب و ز بقول و زپياز و ز زغال
برزگر گرسنه و جيش بريتاني سير * * * شهر بي‌توشه و اردو ز خودش مالامال
آن لهستاني مسکين که ازين پيش نبود * * * جزکفي نان تهي‌، توشه او مدت سال
بره و مرغ ببرد و کره و تخم بخورد * * * عسل و قند و مرباش فزون از خرطال
نوش جان باد به مهمان و حلال آنچه بخورد * * * و آنچه را برد و تلف کرد نه نوش و نه حلال
که شنيده است که مهمان بخورد هم ببرد * * * هم نهان سازد و هم سوزد اگر يافت مجال
آخر اين دشمني از چيست بدين قوم فقير * * * نه شما زاده ي مرغيد و نه ما نسل شغال
ديو با مردم اين ملک نکرد آنچه کنند * * * اين گروه متمدن به جنوب و به شمال
کاسب و شهري و زارع همگي حيرانند * * * کز کجا توشه رسانند به اهل و به عيال
فتح نا کرده چنين است و از آن مي‌ترسم * * * کز پس فتح نبينيم بجز غنج و دلال

کابوس جنگ (12)

تهران – آذرماه 1321 (13)
در گوش اين فرياد گستر بادها * * * تا کي سپارم بي اثر فريادها
اي باغبانان خشک شد باغ جهان * * * ني سروها برجاست ني شمشادها
در شرق و غرب از هر طرف شد شعله ور * * * پيچان و رقصان آتش بيدادها
جنگ جهانگير دوم غوغا کند * * * چون سيل تازان بر همه بنيادها
جز کرکسان طعمه جو از کشتگان * * * ديگر نبينم در زمانه شادها
دنيا نمايشگاه عياران شده * * * يا دامگاه حيله گر شيادها
وان بي هنر نقاش (14) را بنگر که چون * * * در خون بشويد نقش استعدادها
بر نوعروسان ظلم افزونتر کند * * * با کشتن بي چاره نو دامادها
از بس که بينم دشمن و ضد در جهان * * * ترسم دگر از دال ها و ضادها
تا چند پيچند از فسون زور و زر * * * زنجيرها بر گردن آزادها
آباد اگر از بهر ويراني کنند * * * آخر چه سود از اين خراب آبادها
تا کي به زير اين سپهر بي ستون * * * بر سنگ آيد تيشه ي فرهادها؟
خواهند اين با جنگ توأم گشتگان * * * جنگند با هم در رَحِم همزادها؟
تانک و قطار و کشتي و طياره را * * * بر تن زره پوشند از پولادها
وانگه بر آن آتش برافشانند تير * * * از تير ها چون کوره حدادها
* * *
اي واي اگر اين جنگ عالم سوز هم * * * محکم کند بنيان استبدادها
ورلاد بيداد و ستم ويران شود * * * برجاي ماند پايه و بُنلادها
چون جنگ را پايان رسد، چندي دگر * * * اينکار آموزان شوند استادها
جنگ سوم سر برکشد ديوانه تر * * * چون بگذرد هفتاد يا هشتادها
* * *
ني ني رسد روزي که در دنيا تهي * * * از تير گردد ترکش صيّادها
همچون زره مردم همه پيوند جو * * * سازند ويران دکّه ي زرادها
و آيد فرود از خشم صلح آيين يلان * * * شمشيرها بر گردن جلّادها
با هودگو، ريگ روان جنبد ز جا * * * کوبد ارم ها بر سرر شدادها
گيتي شود پرداخته از ناکسان * * * چون پر شود از دادگستر رادها
وين ننگ را آن روز آن نام آوران * * * شادي کنان کم کم برند از يادها

آتش جنگ (15)

اين غزل در شب پراضطراب سوم شهريور 1320 سرود شده است، شبي که فرداي آن قواي روس و انگليس از شمال و جنوب به خاک ايران حمله کردند، و بعداً آمريکا نيز به آنان ملحق گرديد و تا پايان جنگ دوم کشور ما در اشغال نيروهاي متفقين بود.
عالم آشفته و دل خونابه ي غم مي خورد * * * هر که را بيني غم ابناء عالم مي خورد
جنگ را تا آتش سرخ است چون پرچم بلند * * * بر سر هم بوم و بر اين سرخ پرچم مي خورد
عيب عالم چيست يا رب، کز پي اصلاح آن * * * تيشه ها بر ريشه ي اولاد آدم مي خورد
عالمي بر هم زدن سهل است، کز دست بشر * * * دستگاه آفرينش تيز بر هم مي خورد
مهر فرزندي پدر را نيست در اين خاکدان * * * پور اگر سهراب باشد، زخم رستم مي خورد
زندگي شد آنچنان دشوار و جانفرسا که خضر * * * شربت مرگ ار تواند يافت در دم مي خورد
مي شود کم کم جهان ما به داغستان بدل * * * لاله وش بر هر دل از بس داغ ماتم مي خورد
در جهاني کين همه نعمت و خاک آيد پديد * * * اين شگفتي بين که آدم خون آدم مي خورد
بس که پيش چشم ديدم خون مردم ريخته * * * مردم از چشم دلم خونِ و دما دم مي خورد
داد دل خواهم گرفت از ساغر لبريز مي * * * تا يکي بينم که دل خونابه ي غم مي خورد
منع گلچين از مي بي غش خطا باشد، که او * * * تا در ايران است اين نعمت فراهم مي خورد

ضحّاک جنگ (16)

تهران – آبان ماه 1323 خورشيدي
دردا که در اين غمکده دلشاد کسي نيست * * * وز بند روانکاه غم، آزاد کسي نيست
در ولوله ي جنبش توفان حوادث * * * آسوده ز ويرانگري باد کسي نيست
خاموش شده نغمه ي شادي و در اين ملک * * * جز آن، که کند ناله و فرياد کسي نيست
بيداد گران را خبر از داد نباشد * * * زيرا به جهان جامع اضداد کسي نيست
زين خانه که سست است درو پيکر و بامش * * * در فکر قوي کردن بنياد کسي نيست
ويرانه نشينيم و، در انديشه ي عمران * * * تا خانه ي ويران کند آباد کسي نيست
گشتند خريدارِ خود آراستگان خلق * * * چون مشتري حسن خداداد کسي نيست
اين جنگ چو ضحّاک خورد خون جوانان * * * زير علم کاوه ي حدّاد کسي نيست
از فکر وجود و عدم اي دوست چه حاصل * * * چون با خبر از علّت ايجاد کسي نيست
با اين هم غم مايه ي آسايش خاطر * * * جز يار پريروي و پري زاد کسي نيست
چون رعدي آزاده ي آزرده ز بنياد * * * که افسرده دل، از داد کند ياد کسي نيست

گردباد (17)

گردباد آمد و پيچيد به هر برزن و کو * * * گاه چون چنبره زن ماري و گه در تک و پو
بفشاند از سر سودازده گيسو بر خاک * * * همچو پتياره ي ريمن که فشاند گيسو
ريزه سنگ و خس و خاشاک گرفت از برخاک * * * بپراکندش از اين سوي و فکندش آن سو
راست گفتي که کسي دسته ي زنبوران را * * * برسانيد و پرانيد برون از کندو
رفت پهناي زمين را به دمي اهرمني * * * نفس جادوييش از پي رُفتن جارو
ريشه برکند و گهي ساقه و گه شاخه شکست * * * سرو افتاد برافکنده زبن بر لب جو
کاج لرزيد و شکست و يله شد بر سر کشت * * * سرو افتاد برافکنده زبن بر لب جو
آشيان شان شده بر باد و فتادند به خاک * * * قمري و فاخته و سار و تذر و تيهو
گردبادي که فرو پيچيد و اندازد چنگ * * * هرچه را بر سر راه است مکد چون زالو
گاو وحشي است مگر کز درکين و سرخشم * * * دم بجنباند و برخاک زند سخت سُرو
اي بسا خانه که بامش بشکست و بپريد * * * وي بسا صفّه و ايوان که بيفتاد فرو
شيرواني که بود زآهن و گسترده به بام * * * گردبادش بَرَد از سرجا چون پر قو
روز شد تيره چو شام از دم افسونگر او * * * بنگرش دست چسان چيره بود در جادو
باشد از جنس هوا باد و لطيف است هوا * * * گردباد از چه کثيف است و چنين پر نيرو
سخت بازوست بدانسان که ز مردم شکند * * * کمر و گردن و پاي و سر و دست و بازو
تا نتازد به تو اين باره ي سرخت حرون * * * بايد از آهن و پولاد بسازي بارو
* * *
گرد بادي بتر از اين به سر ايران تاخت * * * وان بود حمله ي ناگاه دو ديرينه عدو
انگليس از طرفي روس ز سوي دگري * * * کشور بي طرفي با دو عدو رويارو
قصه ي بي طرفي در بر آن سنگدلان * * * شد چو افسانه گرگ و بره و سنگ و سبو
سپه ما بپراکند و چو شد غافلگير * * * پنجه افکنده، ز ايران بفشردند گلو
غرقه شد از سر کين نيروي دريايي ما * * * کشته شد يکسره فرمانده آن تا جاشو
رخنه دزدانه چو در بيشه ي شيران کردند * * * شير را بند نهادند به پا چون آهو
بر سر خلق چنان بمب فکندند آسان * * * که بريزند به بازي ز درختي گردو
ز پي غارت دارايي ما بيگناهان * * * رويشان از چه بود سخت تر از آهن و رو
هستي ما بربودند به مانند عقاب * * * باز چون فاخته گفتند که کوکو کوکو
يافتند آنچه به بازار و دکان توشه و زار * * * چو ملخ ريخته کردند با ماهي هَپَرو
گرد بادانه به ويراني ما کوشيدند * * * چين نياورده به پيشاني و خم بر ابرو
مرض آورده و آشوب و خرابي و غلا * * * گندم و ارز ببردند و سلاح و دارو
وين عجب کاين دو عدويي که به ما تاخته اند * * * متحد با هم و هستند به معني دو هوو
لشکر اين، همه تاتار و مغول و چرکس * * * لشکر آن، ز سياهان و فراوان هندو
کين و آزادي که زين سنگدلان گشت پديد * * * باشد اندر خور دشنام و سزاوار تفو
بوالعجب متحدين بين که بدزند ز ما * * * سينه و باز شکافند جگر يا پهلو
گردباد آيد و پس کوچد و اين مهمانان * * * رخت گسترده نجنبند زجا با پارو
آنچه اينان بدريدند در اين يک دو سه سال * * * سال ها پودش و تارش نتوان کرد رفو
اگر ايران پيل پيروزي آنان باشد * * * ز چه در چنگ فشارند تنش چون ليمو
به که اين گفته نهان سازم از اين متحدان * * * چون به ناحق بکشانند به رندان، حقگو
* * *
اين بلاها بود از جنگ جهانگير دوم * * * که دل از وحت آن نالد و لرزد زانو
مايه ي اين همه آشوب به پهناي جهان * * * شده خونخوارگي هيتلر اهريمن خو
وندر اين معرکه « موسوليني » بد کردار * * * پهلوان پنبه ي فاشيسم شده همره او
پهلوان پنبه زند لاف ز مردي اما * * * اوست چون روسبي و هيتلر نامردش شو
کي پديدار شود « صلح » چو صبح از پي شب * * * تا شود حال جهان و وطن من نيکو؟

بمب اتمي (18)

تهران – مرداد 1324
چون ديو مهيب « آتوم » از بند رها شد * * *برپا، ز رها گشتن آن، مفسده ها شد
بر آدميان اهرمن شوم صلا داد * * * وين عالم حيرت زده در کام بلا شد
گوش فلک از نعره ي آن کر شد و گويي * * * در قافله ي مرگ و فنا بانگ درا شد
وان نور که شد کور از آن ديده ي دنيا * * * خاموش زتابندگيش نور هدا شد
بشنو که چسان علم پس از ذره شکافي (19) * * * از رحمت خود کاسته و فتنه فزا شد
* * *
شد جنگ جهانگير دوم آفت جان ها * * * چون کرکس مگر از دو طرف طعمه ربا شد
هم محور و هم متحدان گشته چو کاهي * * * واين جنگ که کوهي است گران، کاه رُبا شد
پيکار بسي دير بپاييد و هدر گشت * * * بس جان گرانمايه که بي ارج و بها شد
چون قطره به جون خون جوانان شده ارزان * * * اما همه جا جفت بلا، قحط و غلا شد
بر هر دو صف از جنگ بس درد چو رو کرد * * * هر صف به ستوه آمد و جوياي دوا شد
چوديد که لشکر نکند چاره ي اين درد * * * در خُفيه دوا خواه ز « دانش » به خطا شد
در هر دو طرف دانش و فن و در پي کشفي * * * کز صدمت آن خصم رود راه فنا شد
کشفي که به چشم دو عدو بود چو پازهر * * * خوانندش اگر شوم ترين زهر دوا شد
باري زد و سودانشينان را پي کاوش * * * مصروف همه تاب و توان صبح و مسا شد
ناگاه يکي زان دو عدو پيشتر افتاد * * * يا چيره در اين معرکه از يُمن بدا باشد
چابک به عمل تاخته بمب آتومي ساخت * * * اوّل هدف بمب آتوم هيروشيما شد
آگه ز بلا مردم آن شهر نگشتند * * * آن دم که عيان دوزخ و هنگامه به پا شد
زيرا که بمردند همان لحظه که ديدند * * * نوري به زمين رهسپر از اوج فضا شد
وان نور بر آن بيگنه هان گور سيه گشت * * * چون ظلمت ظلم آمد و فرزند ضيا شد
بگداخت در آن شهر همه نامي و جامد * * *خاکستر گرمي همه جاندار و گيا شد
از رُستني امروز گرآن خاک تُهي شد * * * نوميد درآينده هم از نشو و نما شد
وآنگه ز برافراشته دودي پس از آن نور * * * تا چتر شود باز، ستوني به هوا شد
گويي به سر جيفه ي آن شهر سيه روز * * *آن دود چو کرکس ز طمع بال گشا شد
روز دگري بمب دگر در ناکازاکي * * * بر بيگنه هان دگر از غيب رها شد
ژاپن به حريفان که دگر جنگ نجويم * * * چون فتح شما محرز و بي چون و چرا شد
در غرب همه جشن گرفتند کزين فتح * * * امروز « دموکراسي » و حق کامروا شد!
من در عجب از غفلت و کج بيني غربم * * * کاين سان به خطار مفتخر از خبط و خطا شد
هان تا نبري ظن که دلم شيفته از مهر * * * بر محور آشوبگر ياوه سرا شد
بيزار، من از « هيتلر » آشفته روانم * * * کان مرد دغل رهبر اين خيل دغا شد
از دولت خودکامه ي ژاپن دل من نيز * * * در خشم و بر آن کبر و بر آن آز گواه شد
دانم که در آن بوم يکي شوم سپهبد * * * کش نام « توژو » گشت رئيس الوزرا شد
دانم که « توژو » تاخت بر « آمريک » و به ناگاه * * * انباز به « نازي » ز پي نام و نوا شد
دانم که هوادار شدش « هيتلر » خونخوار * * * اين خواند رجز و آن دگري هرزه درا شد
دانم که در اين جنگ بسي مرد سپاهي * * * از هر دو طرف غرقه به خون گشت و فدا شد
کشتار روا نيست، ولي در صف پيکار * * * اين کار بناچار روا در همه جا شد
ليک آن که کشد بي گنه بي طرفي را * * * شايسته ي لعن آمد و کشتنش جزا شد
گر جنگ پي کشتن مردان سپاهي است * * * کشتار دو شهر از چه سزاوار ثنا شد؟
هَدم « هيروشيما » و « ناکازاکي » از آن پس * * * اي « متحدان » ننگ ابد بهر شما شد
* * *
جنگ است چو دريا که در آن چند مبارز * * * خواهند مبرّز همه در فن شنا شد
چون نيست نظاره نه مبارز نه شناگر * * * بر غرق وي آيا دل آزاده رضا شد؟
چونين بود احوال، همان بيگنهان را * * * کز بمب آتوم جان ز تن تفته جدا شد
زآنان که نبودند سپاهي ز چه جان ها * * * زين بمب جهانسوز هدر گشت و هبا شد
و آن خواجه که گويد که زکشتار فزونتر * * * مانع نشد اين بمب، سيه رو، ز ريا شد
آمريک که اين رسم بد آورد به گيتي * * * بي هيچ شکي گمرهيش راهنما شد
ترسم همه بر بمب آتوم دست بيابند * * * امروز اگر نادر و انگشت نما شد
گو « متحدان » جشن در اين فتح نگيرند * * * کاين بيهده کشتار سزاوار عزا شد
از « محوريان » بود اگر شرم و حيا دور * * * از « متحدان » نيز بري شرم و حيا شد
بمب آتوم آن روز رها شد که به انسان * * * حاکم نه دگر داور وجدان نه خدا شد
زين بمب جهان مضطرب از بيم فنا گشت * * * يک چند اگر سرخوش از اميد بقا شد
آوخ که بشر را پس از اين بيشتر از پيش * * * در هر نفسي خوف فزونتر ز رجا شد
« هاتف » (20) اگر از ذره و خورشيد سخن گفت * * * ور خاطر او آيينه ي عيب و نما شد
او مهر و وفا ديد در آن ذره شکافي * * * وين ذره شکافي به فنا راه گشا شد
بمب آتومي زاده ي آز است و ستم زآنک * * * ديري است که اين هر دو بلا مفسده زا شد
دنيا رهد از فتنه و بمب و آتوم آن روز * * * کز آز بري گشت و پشيمان ز جفا شد
آن روز گر آيد همه بينند که اين درد * * * خود معجزه سان مايه ي درمان و شفا شد
اين ننگ بود بس که ز دو جنگ جهاني * * * بر باد به يک نيم سده هستي ما شد!
اي مردم فرداي جهان شکر گزاريد * * * گر چيره به دوران شما صلح و صفا شد

لکّه ي ننگ (21)

ز بيم جنگ چنن عرصه بر جهان شد تنگ * * * که شهد زندگي آمد به کام خلق شرنگ!
دريغ و درد که سوداگران مرگ هنوز * * * گه از نژاد سخن مي کنند و گه از رنگ!
در ارتباط ضعيف و قوي ملاک عمل * * * حديث آتش و آب است و آبگينه و سنگ!
درون صلح مسلح نهفته نفرت ها * * * چنان که در شکم توپ و تانک آتش جنگ!
شگفت نيست که اين رسته ي سيه کاران * * * به صورت آدميند و به سير تند پلنگ؟!
چنان به نقشه ي جنگي به شوق مي نگرند * * * که نقش خامه ي ماني به صفحه ي ارژنگ!
بود زمين ز مفاسد چو گوي سرگردان * * * به پرتگاه خطرناک نيستي آونگ!
اگر صنايع فعلي گره گشا مي بود! * * * چرا به مردم دنيا چنين جهان شد تنگ؟!
گر از تمدن و فرهنگ خيزد آتش و خون * * * به اين تمدن لعنت، تفو بر اين فرهنگ!
چه ارزش است در اين انحطاط اخلاقي؟ * * * که تحفه اش هروئين است و ارمغانش بنگ!
به راه باطل قومي مرو که دور شدند * * * ز راه حق و حقيقت هزارها فرسنگ!
به منجلاب فساد اين گروه غوطه ورند * * * فريب رنگ مخور زآنکه نيست جز نيرنگ
بشر زچنگ شرور زمان نخواهد رست * * * مگر زنند به حبل المتين ايمان چنگ
دو شهر سوخته ي ژاپني زبمب اتم * * * به دامن بشريت بود دو لکّه ي ننگ!
نکرده جنگ در اقطار حفره ها ايجاد * * * زمين ز خشم در افکنده بر جبين آژنگ!

پي‌نوشت‌ها:

1. حسين سميعي ( اديب السلطنه )، ديوان، ص 46 - 52.
2. غلامعلي رعدي آذرخشي، ص 28 - 30
3. به کسر اوّل شکار کنند
4. به ضمّ اوّ ميش کوهي.
5. به فتح اوّل بز کوهي.
6. مقصود از آتشين نارنگ، نارنجک است.
7. نام رودخانه در اروپا.
8. سيد محمد حسين شهريار.
9. محمد تقي بهار ( ملک الشعرا )، ديوان، ص 675.
10. بهار ( ملک الشعرا ) ، ص 720 - 723.
11. همان منبع، ص 725 - 728.
12. غلامعلي رعدي آذرخشي (نگاه)، ص 40 - 42.
13. اين منظومه در مجله ي يغما چاپ شده است.
14. آدلف هيتلر.
15. احمد گلچين معاني، ديوان، ص 53 - 54.
16. غلامعلي رعدي آذرخشي، نگاه، ص 257 - 258.
17. همان منبع.
18. همان منبع، ص 56 - 61.
19. مقصد از « ذره شکافي » يا « هسته ي شکافي » تجزيه ي آتوم است.
20. سيد احمد هاتف اصفهاني شاعر قرن دوازدهم هجري، در اين بيت مشهور:
دل هر ذره اي که بشکافي * * * آفتابيش در ميان بيني
21. جلال بقايي نائيني، پرتو انديشه، ص 9 – 10.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول